جمعه

با آنکه چو عمر بی وفایی / دارم همه عمر آرزویت

دوشنبه

نیستش
نمی دونم کجاست؟ چه میکنه؟
اما میدونم که ندارمش
هیچ وقت نخواستم که تورو با چشمات به یاد بیارم
نمی خواستم که تو رو تو گم ترین آرزوهام ببینم
نمیخواستم که بی تو به دیوارا بگم ...هنوزم... دوست دارم
آخه تو هول و ولای پریشونی و تورو نداشتن ،
تو گیر و دار : ای بابا !!! دل تو هیچ ، حال اون خوش...
ای بی مروت...
دیگه دلی میمونه ؟ که جوردل کبوتر بتپه؟
که با شما از جون زندگیش بگه؟ بگه که هنوز زنده س...
اگه صدا ،صدای منه ، نفس اگه نفس تو
بذار که اون خوش غیرتاش بدونن که دل ، دیگه دل نیست
دیگه دل نمیشه
نه دیگه
این واسه ما دل نمیشه

پنجشنبه

خسته ام از آرزوها ، آرزو های شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ،زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین پله های رو به پایین
سقف ها ی سرد و سنگین ،آسمان های اجاری
با نگاهی سر شکسته ،چشم هایی پینه بسته
خسته از درهای بسته،خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی نیمکت های خماری
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم :
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی،باد خواهد برد باری...
روی میز خالی من صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها ،نامی از ما یارگاری!

چهارشنبه

گفتی به ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست...

دوشنبه

افسردگی...
خاصیت روزهای خاکستری و گرفته ی پائیز...
دنیا را بد ساخته اند
کسی را که دوست داری تو را دوست نمی دارد
کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمی داری
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تورا دوست دارد
به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند
و این یعنی رنج...

پنجشنبه

صبح وقتی چشمامو رو به اجبار باز می کنم که خوابم می آید !
شب وقتی چشمانم را به اجبار می بندم که خوابم نمی آید ...
تو فاصله ی این دو ... زندگی همونیه که روز ِ قبلش بود!
همون حس ها ... دلهره ها ... انتظار ها .... دوست داشتن ها ...حسرت ها .... خستگی ها ....
نه به شادیام چیزی اضافه می شه...نه از غمام چیزی کم میشه!
و من – شایدم تو – تظاهر کردنو خوب یاد گرفتیم! که:
اووووه ...نه بابا ...تا شقایق هست زندگی باید کرد
غصه نخور زندگی رنگارنگ
یه وقتایی دور شدنم قشنگه ......
من بی صدا به حال خودم گریه می کنم
شاید که در خیال خودم گریه می کنم
شاید خیال می کنی که از عشق خسته ام
یا اینکه از زوال خودم گریه می کنم
دارم برای چشم تو دیوانه می شوم
دارم برای حال خودم گریه می کنم
فالی بگیر ، حافظ چشمت دروغ نیست
امشب که من به فال خودم گریه می کنم
...! دلم گرفته ازین روزگار سرد
در سوگ ارتحال خودم گریه می کنم!

چهارشنبه

گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم
پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گر چه از فرط غرور
اشکم از دیده نریخت
بعد از تو لیک پس از آن همه سال
کس ندیده به لبم خنده هنوز
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالهاست که از دیده ی من رفتی و لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند
زیر خاکستر جسمم باقی ست
آتش سرکنده و سوزنده هنوز...
پس پشت مردمکانت فریاد کدام زندانیست
که این چنین مرا آوا می کنی؟
آخ عشق ...آآآآخ عشق...
رنگ آبی ات پیدا نیست...!
شب آمد روزگار دل تمام است
به دستت اختیار دل تمام است
من از چشم تو خواندم روز آغاز
که با این عشق کار دل تمام است!

پنجشنبه

با پاسخ من معلمان آشفتند
از هنجرشان هر چه در آمد گفتند
اما به خدا هنوز هم معتقدم
از جاذبه ی تو سیب ها می افتند
لالالالا بخواب دنیا خسیسه
واسه کمتر کسی خوب مینویسه
یکی لبهاش همیشه غرق خنده س
یکی پلکاش همیشه خیس خیسه

جمعه

چه بگویم به تو ای رفته زدست
بودم از مستی چشمان تو مست
این من سنگ پرست
مرگ بر آن که دلش را به دل سنگ تو بست...

شنبه

اسمتو رو سیگار نوشتم تا بسوزی و دود بشی
تا بتونم فراموشت کنم
اما نمی دونستم
که هر پکی که می زنم می ری تو نفسم...

پنجشنبه

گاهی دلم بی تاب آدم هایی است
که پاک دامن نیستند
اما دامنشان
امن ترین پناهگاه دنیاست

جمعه

به که پیغام دهم؟
به شباهنگ ، به شب مانده به راه؟
یا به انبوه کلاغان سیاه؟
به پرستو که سفر میکند از سردی فصل
یا به مرغان نکوچیده ی شهر؟
به که پیغام دهم
که به یادت هستم...؟

طفلی به نام شادی دیریست گم شده ست

با چشم های روشن براق

با گیسویی بلند به بالای آرزو

هر کس نشانی از او دارد مارا خبر کند

این هم نشان ما:

یک سو خلیج فارس

سوی دگر خزر...

شفیعی کدکنی

چهارشنبه

...
خاطرات را بگوئید بمیرند
کسی هست که آنها را تحمل نمی تواند کرد...
...

سه‌شنبه

رهگذر گفت: تو این دنیا واسه کسی حلوا خیر نمی کنن
مگه اینکه زحمت رو کم کرده باشه...
بوی حلوا میاد

شنبه


هر دم دردی از پی دردی ای سال

با این تن ناتوان چه کردی ای سال

رفتی و گذشتن تو یک عمر گذشت

صد سال سیاه برنگردی ای سال



سال نو مبارک...

با هر چه عشق نام تورا میتوان نوشت
با هر چه رود راه تورا میتوان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو میتوان گشود
سلام...حال همه ی ما خوب است اما تو باور نکن...
میخوای من اونی باشم که واقعا خودت میخوای من باشم؟! اگه اونی باشم که تو میخوای اونوقت دیگه من من نیست. یعنی من_ خودم نیستم...
ولم کنید...اون همه ی زندگی منه...اون همه کسه منه...اون همه ی عمر منه...اون همه ی نفس منه...اون همه ی رسوایی منه...
خدا حافظ...خداحافظ پرده نشین محفوظ گریه ها ...خدا حافظ...
خدا بیامرز قلب مهربونی داشت...
تف به این روزگار...تف...
اگه من اینکارو نکنم تو با این بابای پیزوری و اون ننه ی دست و پا چلفتیت که یه روزه تو این شهر شلوغ نفله میشید...
یعنی تو الآن خودتی؟
من خودم هستم ؛ بیخود این آینه را روبه روی خاطره مگیر...
بردش سر به نیستش کنه بنده خدارو...
ببین ... من یه آدم سرشته شده م ...جلز و ولز شده م...ب...بو...بود و نبودم اصلا مهم نیست......هیچی...
حالا برو ای مرگ...برادر...ای بیم ساده ی آشنا...تا تو دوباره باز آیی من هم دوباره عاشق خواهم شد...
واسه من مردن آسونه...کی گفته تو قراره بمیری؟
چشم هایش...
چشماش... یادم نمیره...نمیدونم چی بود؟ چی چی بود که یهو دوید تو زندگیم... با اون چشاش...آخ خ خ چشاش...
آرزوی امپراطوری داری؟ آرزوی کدخدا یی داری؟
خب آره ولی برام مهم نیست...
...به عصمت فاطمه ی زهرا این کارو میکنم...
تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزارساله برخواستم...
خدا بیامرزتش...
آخر چرا به خاک سیه مینشانیم؟
چرا گریه میکنی؟ بلند شو خودتوناراحت نکن. تو که انقدر پیزوری نبودی که؟
حقیقت داره ...؟؟!
آره حقیقت داره.
حقیقت داره؟
آره حقیقت داره...
اوس کریم اونایی رو که دوست دارهه زودتر میبره.
دنیا...مگه عوض میشه؟
آره.
جای من خالیست...جای من در زندگی خالیست...
دلم گرفته...دلم عجیب گرفته است...راستی خبرت بدهم...خواب دیدم خانه ای خریده ام.بی پرده؛بی پنجره، بی در بی دیوار...
پاشو...هیچ فکر نکردی ...هیچ فکر نکردی تو این برف و سرما یخ میزنی و بیچارمون میکنی؟
مرا سفر به کجا میبرد؟؟؟!!!
چی شده ؟ مشکلی پیش آمده؟
یه چیزی داره اذیتم میکنه...آخه تا کی؟...
مثل صدای اوست صدایت...او پاره ای از پیکر من بود...
خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
حداحافظ ای نو بهار همیشه
....

جمعه

گل من گوش کن عزیزم گلدونت برات میخونه
تو کدوم باغ قشنگی ریشه هات زده جوونه
می دونم وسعت گلدون واسه تو کوچیک و تنگ بود
با تمام سادگی هاش واسه من اما قشنگ بود
گل من رفتی و گلدون میخونه برات عروسک
تو به آرزوت رسیدی باغ خوشبختیت مبارک
اما گاهی من میترسم که تو اونجا خوش نباشی
نکنه غصه بیاد و گل من پژمرده باشی
گل من خبر نداری دل گلدونت میگیره
اگه تو پژمرده باشی گلدونت برات میمیره
گل من نگو که اونجا دل تو برام میگیره
گل من نگو شکستی گلدونت برات بمیره
نکنه لگد شه ساقت زیر پای هر غریبه
ساده دل نباش گل من که دنیا پر از فریبه
نکنه یه وقت شکستی آخ داره اشکام میریزه
نمیدونی خاطر تو واسه من چقدر عزیزه...
______________________________
دریغ !!!!!!
بمون ولي به خاطر غرور خسته ام برو
برو ولي به خاطر دل شكسته ام بمون

به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا
شكسته ام ولي برو ، بريده ام ولي بيا

چه گيج حرف مي زنم ، چه ساده درد مي كشم
اسير قهر و آشتي ميون آب و آتشم

چه عاشقانه زيستم چه بي صدا گريستم
چه ساده با تو هستم و چه ساده بي تو نيستم

تو را نفس كشيدم و به گريه با تو ساختم
چه دير عاشقت شدم چه ديرتر شناختم

تو با مني و بي توأم ببين چه گريه آوره
سكوت کن سکوت کن سكوت حرف آخره

ببين چه سرد و بي صدا ببين چه صاف و ساده ام
گلي كه دوست داشتم به دست باد داده ام

بمون كه بي تو زندگي تقاص اشتباهمه
عذاب دوست داشتن تلافي گناهمه

پنجشنبه


با دلي تنگ به جبران گناهي كه نكردم

گريه ها كردم و بر آتش دل اشك فشاندم

ناگزير اشك فشان غم زده از كوي تو رفتم

نا اميدانه ز دل آه غريبانه كشيدم

تا به سوي دل تنها شده مستانه بگريم

نيمه جان پيكر خود تا در ميخانه كشيدم

سه‌شنبه

...

-آخه چه مرگته؟ چي از جونم ميخواي؟ چرا راحتم نميذاري؟
- چرا باهام اينطوري حرف ميزني؟
- آخه خسته م كردي...چي ميخواي كه انقدر پريشوني؟
- من فقط يه كم آرامش ميخوام...همين
- طفلي دل غمگين كوچولوي من ...من كه نشكستمت داري از من انتقام ميگيري!
- چه تمناي محالي دارم...خنده ام ميگيرد
-...
ساقيا امشب صدايم با صدايت ساز نيست
يا که من مست و خرابم يا که سازت ساز نيست
ساقيا امشب مخالف مينوازد تار تو
يا که من بسيار مستم يا که تارت تار نيست

دوشنبه


و عسي ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم
و عسي ان تحبوا شيئا و هو شر‍ لكم
و الله يعلم و انتم لا تعلمون

و چه بسيارند چيزهايي كه شما نسبت به آن كراهت داريد و به نفع شماست

و چه بسيارند چيزهايي كه شما دوست داريد و به ضرر شماست

و خدا ميداند و شما نميدانيد

(بقره/216)

سه‌شنبه


از ساعت متنفرم

از اين اختراع غريب بشر

كه مدام جاي خالي حضورت را

به رخ دلتنگي هايم ميكشد

دوشنبه

آخرين برگ سفر نامه ي باران اين ست:
كه زمين چركين است
...

خدايا ! خدايا !

تو با آن بزرگي

در آن آسمان ها

چنين آرزويي

بدين كوچكي را

تواني بر آورد آيا؟
بنماي رخ كه باغ و گلستانم آرزوست * بگشاي لب كه قند فراوانم آرزوست
اي آفتاب حسن برون آ ، دمي ز ابر * كان چهره ي مشعشع تابانم آرزوست
گفتي به ناز بيش مرنجان مرا ، برو * آن گفتنت كه بيش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت كه برو شه به خانه نيست * وان ناز و باز و تندي دربانم آرزوست
يعقوب وار وا اسفا ها زنم همي * ديدار خوب يوسف كنعانم آرزوست
والله كه شهر بي تو مرا حبس ميشود * آوارگي كوه و بيابانم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت * شير خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او * آن نور روي موسي عمرانم آرزوست
زين خلق پر شكايت گريان شدم ملول * آن هاي و هوي و نعره ي مستانم آرزوست
گويا ترم ز بلبل اما ز اشك عام * مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست
دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر * كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند يافت مي نشود گشته ايم ما * گفت آنچه يافت مي نشود آنم آرزوست
پنهان ز ديده ها و همه ديده ها از اوست * آن آشكار صنعت پنهانم آرزوست
گوشم شنيد قصه ي ايمان و مست شد * كو قسم چشم؟ صورت ايمانم آرزوست
يك دست جام باده و يك دست جعد يار * رقصي چنين ميانه ي ميدان آرزوست




پنجشنبه


با همه ي بي سر و سامانيم

باز به دنبال پريشانيم

طاقت فرسودگي ام هيچ نيست

در پي ويران شدني آنيم

آمده ام تا تو نگاهم كني

عاشق آن لحظه ي طوفاني ام

دل خوش گرماي كسي نيستم

آمده ام تا تو بسوزانيم

آمده ام با عطش سالها

تا تو كمي عشق بنوشانيم

ماهي برگشته ز دريا شدم

تا تو بگيري و بميرانيم

خوب ترين حادثه ميدانمت

خوب ترين حادثه ميداني ام ؟

حرف بزن بغض مرا باز كن

دير زمانيست كه باراني ام

حرف بزن ، حرف بزن سالهاست

تشنه ي يك صحبت طولاني ام...

سه‌شنبه

ميدونم گاهگاهي به اينجا سر ميزني
همون طور كه يادت به روحم چنگ ميزنه
اما ميخوام بدوني
اين نوشته ها
اين همه احساس
واسه تو نيست
شايد يه كم بي رحمانه باشه اما ...
واسه تو نيست
به خودت نگير لطفا
( قرار بود ماندني ترين ماني در ماندگار ترين لحظه هام باشي)
خدا رو شكر كه نموندي
در درد و دلمو باز نميكنم فقط ميخواستم بدوني
واسه تو نيست
امروز تو يه كتاب خوندم كه ما آدما تو دنيا به دو تا قدرت معتقديم : خير و شر
نوشته بود كائنات همه اش خيره . اين ما آدما هستيم كه با افكار منفي مون شر رو به وجود مياريم
فقط يه قدرت تو دنيا هست : خدا
كه سر چشمه ي همه ي خيرات و بركاته
اگه به اين قدرت مطلق معتقد باشيم
دنيا مال ماست

پنجشنبه


مست مستم ... مشكن قدر خود اي پنجه ي غم

من به ميخانه ام امشب ، تو برو جاي دگر...
شنيدم كه چون قوي زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ،تنها نشيند به موجي
رود گوشه اي دور و تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
كه خود در ميان غزلها بميرد
گروهي بر آنند كاين مرغ شيدا
كجا عاشقي كرد، آنجا بميرد
شب مرگ،از بيم آنجا شتابد
كه از مرگ غافل شود تا بميرد
من اين نكته گيرم كه باور نكردم
نديدم كه قويي به صحرا بميرد
چو روزي به آغوش دريا برآمد
شبي هم در آغوش دريا بميرد
تو درياي من بودي ...آغوش وا كن
كه ميخواهد اين قوي زيبا بميرد