دوشنبه

بنماي رخ كه باغ و گلستانم آرزوست * بگشاي لب كه قند فراوانم آرزوست
اي آفتاب حسن برون آ ، دمي ز ابر * كان چهره ي مشعشع تابانم آرزوست
گفتي به ناز بيش مرنجان مرا ، برو * آن گفتنت كه بيش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت كه برو شه به خانه نيست * وان ناز و باز و تندي دربانم آرزوست
يعقوب وار وا اسفا ها زنم همي * ديدار خوب يوسف كنعانم آرزوست
والله كه شهر بي تو مرا حبس ميشود * آوارگي كوه و بيابانم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت * شير خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او * آن نور روي موسي عمرانم آرزوست
زين خلق پر شكايت گريان شدم ملول * آن هاي و هوي و نعره ي مستانم آرزوست
گويا ترم ز بلبل اما ز اشك عام * مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست
دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر * كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند يافت مي نشود گشته ايم ما * گفت آنچه يافت مي نشود آنم آرزوست
پنهان ز ديده ها و همه ديده ها از اوست * آن آشكار صنعت پنهانم آرزوست
گوشم شنيد قصه ي ايمان و مست شد * كو قسم چشم؟ صورت ايمانم آرزوست
يك دست جام باده و يك دست جعد يار * رقصي چنين ميانه ي ميدان آرزوست




۱ نظر:

غزال گفت...

عزیزم ممنون از حضور سبزت
سبز باشی و مانا