صبح وقتی چشمامو رو به اجبار باز می کنم که خوابم می آید !
شب وقتی چشمانم را به اجبار می بندم که خوابم نمی آید ...
تو فاصله ی این دو ... زندگی همونیه که روز ِ قبلش بود!
همون حس ها ... دلهره ها ... انتظار ها .... دوست داشتن ها ...حسرت ها .... خستگی ها ....
نه به شادیام چیزی اضافه می شه...نه از غمام چیزی کم میشه!
و من – شایدم تو – تظاهر کردنو خوب یاد گرفتیم! که:
اووووه ...نه بابا ...تا شقایق هست زندگی باید کرد