پنجشنبه

صبح وقتی چشمامو رو به اجبار باز می کنم که خوابم می آید !
شب وقتی چشمانم را به اجبار می بندم که خوابم نمی آید ...
تو فاصله ی این دو ... زندگی همونیه که روز ِ قبلش بود!
همون حس ها ... دلهره ها ... انتظار ها .... دوست داشتن ها ...حسرت ها .... خستگی ها ....
نه به شادیام چیزی اضافه می شه...نه از غمام چیزی کم میشه!
و من – شایدم تو – تظاهر کردنو خوب یاد گرفتیم! که:
اووووه ...نه بابا ...تا شقایق هست زندگی باید کرد
غصه نخور زندگی رنگارنگ
یه وقتایی دور شدنم قشنگه ......
من بی صدا به حال خودم گریه می کنم
شاید که در خیال خودم گریه می کنم
شاید خیال می کنی که از عشق خسته ام
یا اینکه از زوال خودم گریه می کنم
دارم برای چشم تو دیوانه می شوم
دارم برای حال خودم گریه می کنم
فالی بگیر ، حافظ چشمت دروغ نیست
امشب که من به فال خودم گریه می کنم
...! دلم گرفته ازین روزگار سرد
در سوگ ارتحال خودم گریه می کنم!

چهارشنبه

گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم
پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گر چه از فرط غرور
اشکم از دیده نریخت
بعد از تو لیک پس از آن همه سال
کس ندیده به لبم خنده هنوز
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالهاست که از دیده ی من رفتی و لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند
زیر خاکستر جسمم باقی ست
آتش سرکنده و سوزنده هنوز...
پس پشت مردمکانت فریاد کدام زندانیست
که این چنین مرا آوا می کنی؟
آخ عشق ...آآآآخ عشق...
رنگ آبی ات پیدا نیست...!
شب آمد روزگار دل تمام است
به دستت اختیار دل تمام است
من از چشم تو خواندم روز آغاز
که با این عشق کار دل تمام است!

پنجشنبه

با پاسخ من معلمان آشفتند
از هنجرشان هر چه در آمد گفتند
اما به خدا هنوز هم معتقدم
از جاذبه ی تو سیب ها می افتند
لالالالا بخواب دنیا خسیسه
واسه کمتر کسی خوب مینویسه
یکی لبهاش همیشه غرق خنده س
یکی پلکاش همیشه خیس خیسه