با دلي تنگ به جبران گناهي كه نكردم
گريه ها كردم و بر آتش دل اشك فشاندم
ناگزير اشك فشان غم زده از كوي تو رفتم
نا اميدانه ز دل آه غريبانه كشيدم
تا به سوي دل تنها شده مستانه بگريم
نيمه جان پيكر خود تا در ميخانه كشيدم
روزگارم تو تنهايي مي گذشت بي اينكه راستي راستي يه كي رو داشته باشم كه باهاش دوتا كلمه حرف بزنم تا اينكه زد و. . .
۱ نظر:
guya dar in zamane
bi gonahi gonahe bozorgist dooste payiziye man
ارسال یک نظر