پنجشنبه

خسته ام از آرزوها ، آرزو های شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ،زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین پله های رو به پایین
سقف ها ی سرد و سنگین ،آسمان های اجاری
با نگاهی سر شکسته ،چشم هایی پینه بسته
خسته از درهای بسته،خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی نیمکت های خماری
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم :
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی،باد خواهد برد باری...
روی میز خالی من صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها ،نامی از ما یارگاری!

هیچ نظری موجود نیست: