دوشنبه



دیر هنگامی است

که نجوای پاک باران نیز مرا به آرامش فرا نمی خواند

و سکوت نیمه شب در خلوت دلتنگی هایش جایم نمی دهد .

شاید دیگر هرگز به خواب پاک اطلسی ها نروم !

ابرهای آسمان مرابه شوق نمی آورند

و دلتنگی هایم دیگر مأوایی ندارد .

سکوت را نمی شنوم

۳ نظر:

میرمحمد گفت...

سلام رسپیناجان. من برانگیخته شدم برای جنگ با این ظاهرا دین مدارها. اینها که دین را برای رسیدن به دنیا به خدمت گرفتند. من سبزم ولی از سر احساسات انتخابش نکردم.باور کن به زودی خواهی دید که چگونه خامنه ای به خاطر بی صلاحیتی از سوی مجلس خبرگان برکنار میشه. البته بعد از به راه افتادن سیل خون. به زودی ایران قیامت میشه.
راستی من با نام دختر پاییز لینکت کردم. به امید پیروزی
شاد زی و دیر زی

غزال گفت...

سلام عزیزم
شعر خوشکلی بود
ممنون از حضور سبزت

روحی گفت...

ببین بیخیال سوراخ موش و ونزوئلا و این حرفا شو
این چیزا کوچیکتر از ذهن و دنیای تو هستن عزیز
اهان راستی
تا اینکه زد و ......؟
پرده عشق حدیثی به تو آموخت؟