یکشنبه

مدارا

بيا با من مدارا كن كه من مجنونم و مستم
اگر از عاشقي پرسي بدان دلتنگ آن هستم
بيا با من مدارا كن كه من غمگين و دل خسته ام
اگر از درد من پرسي بدان لب را فرو بستم
بيا از غم شكايت كن كه من هم بند تو هستم
اگر از همدلي پرسي بدان نازك دلي خسته ام
بيا از درد حكايت كن كه من محتاج اين هستم
اگر از زخم دل پرسي بدان مرهم بر آن بستم
مجنونم و مستم به پاي تو نشستم
آخر ز بدي هات بيچاره شكستم
برو راه وفا آموز كه من بار سفر بستم
اگر از مقصدم پرسي بدان راه رها جستم
برو عشق از خدا آموز كه من دل را بر او بستم
اگر از عاقبت پرسي بدان از دام تو جستم
مجنونم و دستم به دامان تو بستم
هشيار شدم آخر از دام تو جستم