یکشنبه

سيب

تو به من خنديدي و نميدانستي
من به چه دلهره
از باغچه ي همسايه
سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده
از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز سالهاست
كه در گوش من
آرام آرام
خش خش گام تو
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان
غرق اين پندارم
كه چرا باغچه ي كوچك ما
سيب نداشت؟!

هیچ نظری موجود نیست: