شنبه

قاصدك

قاصدك ! هان ؟ چه خبر آوردي ؟ از كجا ، وز كه خبر آوردي؟
خوش خبر باشي اما ، اما گرد بام و در من بي ثمر مي گردي
انتظار خبري نيست مرا، نه ز ياري ،نه ز ديّار و دياري ، باري
برو آنجا كه بود گوشي و چشمي با كس ،برو آنجا كه تورا منتظرند
قاصدك در دل من همه كورند و كرند
دست بردار در ازين در وطن خويش غريب ،
شاهد تجربه هاي همه تلخ با دلم مي گويد
كه دروغي تو دروغ ، كه فريبي تو فريب
قاصدك ! هان ، ولي آخر اي واي ، راستي آيا رفتي با باد؟
با تو ام! آي ! كجا رفتي آي
راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟
مانده خاكستر گرمي جايي؟ در اجاقي ؟ طمع شعله نمي بندم
خردك شرري هست هنوز؟
قاصدك ! ابر هاي همه عالم هر روز ، در دلم مي گريند

هیچ نظری موجود نیست: