شنبه

روزگار غريبي ست نازنين

دهانت را مي بويند مبادا گفته باشي دوستت دارم
دلت را مي پويند مبادا شعله اي در آن نهان باشد
روزگار غريبي است نازنين
و عشق را کنار تيرک راهوند تازيانه مي زنند
عشق را در پستوي خانه نهان بايد کرد
شوق را در پستوي خانه نهان بايد کرد
روزگار غريبي است نازنين
و در اين بن بست کج و پيچ سرماآتش را
به سوخت بار سرود و شعر فروزان مي دارند
به انديشيدن خطر مکن روزگار غريبي است نازنين
آنکه بر در مي کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوي خانه نهان بايد کرد
دهانت را مي بويند مبادا گفته باشي دوستت دارم
دلت را مي پويند مبادا شعله اي در آن نهان باشد
روزگار غريبي است نازنين
نور را در پستوي خانه نهان بايد کردعشق را در پستوي خانه نهان بايد کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوري خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحي مي کنند
و ترانه را بر دهان کباب قناري بر آتش سوسن و ياس
شوق را در پستوي خانه نهان بايد کرد
ابليس پيروز مست سور عزاي ما را بر سفره نشسته است
خداي را در پستوي خانه نهان بايد کرد
خداي را در پستوي خانه نهان بايد کرد